خاطره ای از شهید رضالله
یک شب نوبت نگهبانی ما دوتابود.من خوابیدم و او برای نگهبانی به سر پست رفت.وقتی از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم .مدت ها از وقت نگهبانی من گذشته بود.نگران شدم.باعجله اسلحه ام را برداشتم و به موقعیت رفتم.با کمال تعجب دیدم رضا بدون اینکه مرا از خواب بیدار کرده باشد به جای من نگهبانی میداد.
برگرفته از کتاب از خود گذشتگی