عشق یعنی یه پلاک

شهدا دعایمان کنید

عشق یعنی یه پلاک

شهدا دعایمان کنید

امداد غیبی

 

هی می­شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می­کند و حرف و حدیثهای فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم. خیلی دوست داشتم جبهه بروم و سر از امداد غیبی در بیاورم. تا اینکه پام به جبهه باز شد و مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم. بچه­ها از ستم ذله شده بودند، بس که هِی از معجزات و امدادهای غیبی پرسیده بودم. یکی از بچه­ها، عقب ماشین که سوار بودیم، گفت: «می­خواهی بدانی امداد غیبی یعنی چه؟» با خوشحالی گفتم: «خب معلومه!» ناغافل نمی­دانم از کجا قابلمه­ای درآورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه کیپ کیپ شد. آنها خندیدند و من گریه می­کردم. ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی­اش را یادم نیست. وقتی به خود آمدم که دیدم افتادم گوشه­ای و دو سه نفر به زور دارند قابلمه را از سرم بیرون می­کشند. لحظه­ای بعد قابلمه در آمد و نفس راحتی کشیدم. یکی از آنها گفت: «پسر عجب شانسی آوردی. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم خورده!» آنجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چه؟!                                                                                                                               

برگرفته از کتاب رفاقت به سبک تانک/ داوود امیریان/ ص 19 و 70

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد