بدون شرح ....
دو تا از بچه های گردان ، غولی
را همراه خودشان آورده بودند
های های می خندیدند.
گفتم: این کیه ؟
گفتند عراقی .
گفتم : چطوری اسیرش کردید؟
گفتند : از شب عملیات پنهان
شده بود .تا وقتی که تشنگی
بهش فشار آورده و با لباس
یکی از بسیجی ها آمده ایستگاه
صلواتی شربت گرفته و پول
داده ! اینطوری لو رفته بود.