بسیجی لبخند یادت نره..!
حاج آقا رفت نشست رو صندلی. او سخنرانی را شروع کرد و فقط از ثواب نماز شب گفت. در اوج صحبت بود که اکبر کاراته زد به پیشونیش.حاج آقا گفت : اکبر چی شده ؟ گفت : خوش حالم که اصلا” نماز شبم ترک نمیشه. نادی گفت :
حاج آقا این اصلا نمیدونه نماز شب سیبه یا نمازه.
اکبر کاراته گفت : بعدا بهت می گم چیه!
پاشو برادر پاشو وقت نماز شبه.اینو نادی می گفت و پاهای بچه ها رو لگد می کرد. می رفت آن سنگر و بر می گشت. همه رو از خواب بیدار کرده بود. هر کسی چیزی می گفت :
یکی فحش می داد، یکی می خندید و یکی...
نادی داشت با سرعت می رفت که اکبر کاراته پتو رو از زیر پاهاش کشید. نادی رفت توی هوا و با کمر اومد روی زمین. اکبر کاراته پتو رو انداخت روشو و گفت: هورا بچه ها ، هورا !
کوهی از رزمنده ریخته بودند روی نادی که حاج آقا با یک
فانوس داخل سنگر شد و گفت چه خبره؟
اکبر کاراته هم گفت : هیچی، نادی داره نماز شب می خونه. طاهری گفت : آره ما ریختیم روش.کسی نبینه ؛ که ریا نشه!
برگرفته از مجموعه خاطرات اکبر کاراته و جغله های جهادی