عشق یعنی یه پلاک

شهدا دعایمان کنید

عشق یعنی یه پلاک

شهدا دعایمان کنید

خاک بوس همه شهیدان...

میان خاک سر از آسمان در آوردیم 

  

چقدر قمری بی آشیان در آوردیم  

  

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم   

 

 چقدر خاطره نیمه جان در آوردیم   

 

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر  

  

 چقدر آینه و شمعدان در آوردیم  

   

لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک  

  

درست موسم خرماپزان در آوردیم  

  

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم  

  

عجیب بود که آتشفشان در آوردیم  

   

به حیرتیم که ای خاک پیر پربرکت   

 

چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم  

 

 چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم  

   

زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم  

    

شما حماسه سرودید و ما به نام شما   

 

فقط ترانه سرودیم-نان در آوردیم   

 

 برای اینکه بگوییم با شما بودیم  

  

چقدر از خودمان داستان در آوردیم 

 

به بازی اش نگرفتند وما چه بازی ها   

 

برای این سر بی خانمان در آوردیم   

و آبهای جهان تا از آسیاب افتاد   

 

قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم 

 

سعید بیابانکی

شهادت در نگاه شهدا...

شهید سید مرتضی آوینی 


1)الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که  

 

هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.   

 

 

2)شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل  

 

زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را  

 

در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد. 
 


3)شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده  

 

نگه می‌دارد.
 


4)شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است.

طنز جبهه

کمپوت

داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه  هو یه خمپاره اومد و بومممممم..... نگاه کردم دیدم ترکش بهش


خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش .بهش گفتم تو این لحاظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو...


در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت :من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم .اونم اینکه


وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید


بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر...

 با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده


............................................................................................


آری همینان   آمدند تا هرچند کوتاه برای مدتی شادی و لذت حقیقی را به رخ ما بکشند و بروند. آمدند و آن‌قدر که دنیاداران


زندگی را جدی گرفته بوند، اینان مرگ را به سخره گرفتند...


نیایش عاشقان...

خدایا! از گناهى که مرتکب شده‏ام و از خطاهایى که انجام داده‏ام درگذر.


 خدایا! توفیقى عطا کن که شکر تو بجاى آورم.


 خدایا! عذرم را بپذیر. بر افزونى خسرانم رحمت آور. و از بند سوزش‏هاى درون آزادم گردان.


 خدایا! زبانم را به ذکر خود گویا گردان. و قلبم را بند به محبّت خود کن.



                                                                                            شهید محمدحسن قلى‏زاده

انتقام

یکی از بستگانم در هور خدمت می‌کرد و به فرزندم خیلی علاقه داشت. هروقت به مرخصی می‌آمد برای فرزندم اسباب‌بازی می‌خرید. اما متأسفانه بعد از مدتی او در همان جبهه مورد اصابت ترکش قرارگرفت و بعد از انتقال به مشهد در بیمارستان به شهادت رسید. وقتی خبر شهادتش به فرزندم رسید خیلی ناراحت شد و با حالت کودکانه‌ای از من خواست که انتقام عمویش را از دشمن بگیرم. همان روزها به اتفاق دو فروند هواپیمای دیگر پرواز عملیاتی بر روی خلیج‌فارس داشتیم. مأموریت ما هدایت کاروان کشتی‌ها تا بندر امام بود. یکی از همراهان ما شهید بابایی بود. بر روی آب دو فروند از هواپیماهای دشمن را ردگیری می‌کردیم. با مرکز رادار تماس گرفتیم. گفتند اجازه ندهید تا به کشتی‌ها نزدیک شوند. وقتی دوباره ردیابی کردیم. حدود 25 الی 30 کیلومتر با ما فاصله داشتند و با سرعتی حدود 800 کیلومتر در ساعت به ما نزدیک می‌شدند. با اجازه رادار از فاصله 10 کیلومتری با یک موشک به طرف آنها شلیک کردیم. موشک با یک فروند میگ 23 برخورد نمود و آن را در فضا تکه‌تکه کرد. بعد از شلیک موفقیت‌آمیز، شهید بابایی از رادیوی هواپیما اعلام کرد: سبحان‌الله – الله اکبر.

 

راوی: سرگرد خلبان محمد عقبابی
تنظیم: وحید حمیدی